زهرای ۷ ماهه و فاطمه ۵ ساله را هم شهید کردند
پدر شهید میگوید: محمدرضا از کودکی نبوغی در وجودش داشت و سه مقطع تحصیلی را در مدرسه تیزهوشان گذراند. وقتی به انتخاب رشته دانشگاه رسید، چون من در دانشگاه مهندسی عمران خوانده بودم، دوست داشتم پسرم در رشته دیگری تحصیل کند. او هم قبول کرد و در رشته مهندسی مکانیک تحصیل کرد. پسرم تابع ولایت فقیه بود. میگفت حضرت آقا هر دستوری بدهند، ما آماده جانفشانی هستیم.
به گزارش شهدای ایران به نقل از روزنامه جوان، در بامداد روز جمعه ۲۳ خرداد، رژیم صهیونیستی با پشتیبانی امریکا به تهران و تعدادی از شهرهای کشورمان حمله کرد و شماری از فرماندهان نظامی، دانشمندان و مردم غیر نظامی به شهادت رسیدند.
محمدرضا ذاکریانامیری، متولد ۱۳۷۰ از شهدای نخبه علمی کشورمان بود که در روز جمعه ۲۳ خرداد در حمله رژیم کودککش صهیونیستی به ساختمان مسکونی در تهران به همراه همسرش «معلم شهیده زینب نبیزاده» متولد ۱۳۷۳ و دو فرزندشان شهیده زهرا ذاکریان امیری (هفتماهه) و شهیده فاطمه ذاکریانامیری (پنج ساله) به شهادت رسیدند.
دکتر شهید محمدرضا ذاکریان از دوران تحصیلش دانشآموز ممتاز و از تیزهوشان بود. مدرک کارشناسیاش را از دانشگاه صنعتی اصفهان و کارشناسی ارشد را از دانشگاه مالک اشتر دریافت کرده بود و از دانشجویان برتر به شمار میرفت. او برای اعتلای کشورش به فعالیتهای علمی میپرداخت و به گفته پدرش با وجود پیشنهادهای بورسیه از کشورهای خارجی برای تحصیل و اشتغال، در ایران ماند و توان علمیاش را برای پیشرفت و خدمت به وطن به کار بست.
شهادت آرزوی همیشگیاش بود و بارها از خانواده خواسته بود برای شهادتش دعا کنند. گفتوگوی «جوان» با پدرومادر شهید محمدرضا ذاکریان را پیش رو دارید.
عزتالسادات جعفریان (مادر شهید)
حاج خانم چه شیوه تربیتی را برای فرزندانتان در خانه اعمال میکردید؟
پسرم اول فروردین ۱۳۷۰ در شهر امیرکلا به دنیا آمد. من از کودکی روی تربیت بچهها حساس بودم. جایی خوانده بودم از مادر شهید مطهری پرسیده بودند فرزندت چگونه به این مقام رسید؟ گفتند: هرموقع فرزندم را شیر میدادم با وضو بودم. این مطلب در ذهنم مانده بود. وقتی محمدرضا به دنیا آمد، سعی میکردم وضو بگیرم و به او شیر بدهم. محمدرضا از همان نوجوانی اهل نماز شب بود. نصف شب که از خواب بیدار میشدم، میدیدم پسرم درحال نماز شب است. به من سفارش میکرد هر چیزی که باعث سختیات میشود، تحمل کن. میگفت راستگویی بهتر از دروغگویی است. روی غذا خوردن و خوابیدنش دقت داشت.
وقتی دانشآموز دبیرستان بود خانمی به منزل ما آمد حجابش کامل نبود، پسرم داخل اتاق نیامد. در احوالپرسی با نامحرم سرش پایین بود.
گویا شهید از دوران تحصیل در مدارس ابتدایی از دانشآموزان تیزهوش بود که مدارج عالی علمی را طی کردند؟
بله، از همان مقطع ابتدایی دانشآموز زرنگ و درس خوانی بود. مثلاً اگر نمرهاش ۱۹ونیم میشد ناراحت میشد. من فرهنگی هستم و در بابلسر مشغول به کار بودم. از کودکی به پسرم در درسهایش کمک میکردم. محمدرضا مقطع راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه تیزهوشان گذراند. مدیران مدرسهاش به او افتخار میکردند. در تعیین رشته کنکور خیلی حساس بود. یکی از برادرانم که دکترای ریاضی دارد، در دانشگاه صنعتی اصفهان تحصیل کرده بود. ایشان کمک کرد محمدرضا رشته خوبی را برای دانشگاه انتخاب کند و از قضا در دانشگاه صنعتی اصفهان رشته مهندسی مکانیک قبول شد. بعد از اینکه دوره کارشناسی را تمام کرد، کارشناسی ارشد دانشگاه مالک اشتر تهران امتحان داد و قبول شد. به او گفتند هر کسی که جزو سه نفر اول دانشگاه مالک اشتر شود برای وزارت دفاع استخدام میشود. پسرم خیلی تلاش کرد، یعنی دوست داشت صنایع دفاع برود و به کشورش کمک کند. رتبه اول را کسب کرد و استخدام صنایع دفاع شد.
خیلی در کارش حساسیت داشت تا به درستی انجام شود. گاهی دیر به منزل میآمد، میگفتم پسرم! چرا آخر هر هفته به منزل میآیی؟ میگفت: کارم حساس است باید تا پایان کارم صبر کنم خیالم جمع شود و بعد به خانه بیایم.
برای ازدواجشان شما پیش قدم شدید؟
برای ازدواجش خودش دختری را پیشنهاد داد. خیلی تحقیق کردیم، خانواده دختر خانم خیلی مذهبی بودند و از نظر دینداری و مذهبی بودن، بالاتر از ما بودند. مادر عروسم تماس گرفت از من سؤالاتی پرسید. مثلاً پرسید: خمس میدهید؟ مراسم عروسیتان چگونه برگزار میشود؟ آیا عروسیهای شما مختلط است؟ پسرت در چه مراسم مذهبی شرکت میکند؟ من جواب سؤالاتشان را دادم. گفتم: حاج خانم! از کجا میدانید حرفهایم راست است. گفت: صحبتهای شما مورد اطمینان من است.
وقتی خبر شهادت فرزندتان را شنیدید، چه احساسی داشتید؟
با توجه به اینکه من سیده هستم قرار بود روز عید غیر به تهران منزل پسرم برویم، ولی مقدر شد به مشهد رفتیم و قرار بود بعد از سفر مشهد به تهران برویم. وقتی خبرشهادت پسرم، همسر و فرزندانش را شنیدیم، گفتیم کاش ما هم میرفتیم و همه به شهادت میرسیدیم. ولی این سعادت نصیب ما نشد. از خدا میخواهیم این شهیدان شفیع ما باشند. نوه عزیزم فاطمه پنج ساله بود و زهرا شیرخواره هفتماهه بود و همانطور که علیاصغر امام حسین (ع) شش ماهه بود و روی دست پدرش به شهادت رسید، زهرای من هم مانند حضرت علیاصغر (ع) و فاطمه مانند حضرترقیه (س) با لب تشنه در دل سیاه شب به شهادت رسیدند. افتخار میکنم فرزندم و نوههایم در راه اسلام شهید شدند. به پسرم افتخار میکنم.
پیش آمده بود که پسرتان از شهادت حرفی بزند؟
محمدرضا خیلی تودار بود. حتی درجه علمیاش را به ما نمیگفت. ما همینقدر میدانستیم که صنایع دفاع کار میکند. اما چند ماه اخیر پسرم به من میگفت: مامان! دوست نداری مادر شهید شوی؟ ناراحت میشدم و میگفتم چرا این حرفها را میزنی؟! چند ماه این حرفها را میگفت. آخر به عروسم گفتم زینب جان! چرا محمدرضا میگوید تو دوست نداری مادر شهید شوی؟ محمدرضا به پسر دیگرم میگفت: دوست نداری برادر شهید شوی؟ پسرم سرش را پایین میانداخت و ناراحت میشد. عروس شهیدهام میگفت: مادرجان! شهادت لیاقت میخواهد. کسی شهید میشود که درهای بهشت را ببیند. امیدوارم راه شهدا را ادامه بدهیم.
واکنش مردم به شهادت پسرتان و خانوادهاش چه بود؟
در مراسم تشییع شهدا، مردم وداع باشکوهی با پیکر شهدا داشتند بعد از ۴۶ سال از پیروزی انقلاب من چنین وداعی با پیکر شهدا ندیده بودم. مردم از جای دور و نزدیک آمده بودند. جامعه با شهادت عزیزان ما روشن شدند، حتی خانمهای بدحجاب در مراسم شهدا حضور داشتند و برای مظلومیت شهدا میگریستند. به کوردلان تاریخ امریکا و اسرائیل میگویم، کور خواندند با به شهادت رساندن چهار شهید از خانوادهام ما دست از نظام و انقلاب اسلامی نمیکشیم و تا پای جان از وطنمان دفاع میکنیم.
محمدحسین ذاکریان (پدرشهید)
محمدرضا از کودکی چطور بچهای بود؟
محمدرضا از کودکی نبوغی در وجودش داشت که سه مقطع تحصیلی را در مدرسه تیزهوشان گذراند. وقتی به انتخاب رشته دانشگاه رسید، چون من در دانشگاه مهندسی عمران خوانده بودم، دوست داشتم پسرم در رشته دیگری تحصیل کند. او هم قبول کرد و در رشته مهندسی مکانیک تحصیل کرد.
پسرم تابع ولایتفقیه بود. میگفت حضرت آقا هر دستوری بدهند ما آماده جانفشانی هستیم. آنطور که ایشان به ولایت فقیه اعتقاد داشت، شاید کمتر افرادی چنین باشند. اعتقاداتش در دیدگاهش اثر داشت، میگفت کارمان باید قرببه الیالله و در مسیر تعالی کشور باشد.
خبر شهادت پسرتان را چطور شنیدید؟
این اواخر محمدرضا به ما میگفت، خیلی وقت است به خانهام در تهران نیامدید و از ما خواسته بود روز عید غدیر به منزلش برویم. روز شهادتش خانوادگی به زیارت امام رضا (ع) رفته بودیم. قطعاً اگر مشهد نبودیم به تهران منزل پسرم میرفتیم. خداوند این افتخار را از ما گرفت و شهادت نصیبمان نشد. مشهد بودیم و وقتی نماز صبح را خواندم، پدرخانم پسرم تماس گرفت و گفت: ظاهراً منزل محمدرضا را اسرائیل زده است. با پسرم تماس گرفتیم جواب نداد. به ذهنمان آمد شاید دچار موج انفجار شدند. به تهران رفتیم و آنجا پیکر دو شهید را به ما نشان دادند. پیکرها سوخته بود. شهید دیگر که پیکرش له شده بود، فقط سرش پیدا بود. نگاه کردم دیدم قد و قامت پسرم را دارد. اما خال گوشتی روی صورت آن شهید بود. گفتم پسرم صورتش خال نداشت.
به سردخانه کهریزک رفتیم و بقیه عکسهای پیکر شهدا را دیدم. یکی از عکسها تا حدی مشخص بود. گفتم احتمال زیاد این عکس پسرم است. سرش سالم بود که توانستیم شناسایی کنیم. عروس و نوههایم را از روی لباسهایشان تشخیص دادیم. نوههایم زیر آوار له شده بودند.
به نظر شما صهیونیستها و امریکاییها در تجاوز به ایران به اهدافشان رسیدند؟
به هیچ وجه. دنیای استکبار بداند ما پیروزیم. امریکا اگر همه قدرت و تبلیغاتش را بگذارد در نهایت شکست میخورد. وقتی ملت ما حسینی هستند و فرهنگ عاشورایی دارند، قطعاً شکستناپذیرهستند. خدا کمک کند در مسیر شهدا گام برداریم و راهشان را ادامه بدهیم.
محمدرضا ذاکریانامیری، متولد ۱۳۷۰ از شهدای نخبه علمی کشورمان بود که در روز جمعه ۲۳ خرداد در حمله رژیم کودککش صهیونیستی به ساختمان مسکونی در تهران به همراه همسرش «معلم شهیده زینب نبیزاده» متولد ۱۳۷۳ و دو فرزندشان شهیده زهرا ذاکریان امیری (هفتماهه) و شهیده فاطمه ذاکریانامیری (پنج ساله) به شهادت رسیدند.
دکتر شهید محمدرضا ذاکریان از دوران تحصیلش دانشآموز ممتاز و از تیزهوشان بود. مدرک کارشناسیاش را از دانشگاه صنعتی اصفهان و کارشناسی ارشد را از دانشگاه مالک اشتر دریافت کرده بود و از دانشجویان برتر به شمار میرفت. او برای اعتلای کشورش به فعالیتهای علمی میپرداخت و به گفته پدرش با وجود پیشنهادهای بورسیه از کشورهای خارجی برای تحصیل و اشتغال، در ایران ماند و توان علمیاش را برای پیشرفت و خدمت به وطن به کار بست.
شهادت آرزوی همیشگیاش بود و بارها از خانواده خواسته بود برای شهادتش دعا کنند. گفتوگوی «جوان» با پدرومادر شهید محمدرضا ذاکریان را پیش رو دارید.
عزتالسادات جعفریان (مادر شهید)
حاج خانم چه شیوه تربیتی را برای فرزندانتان در خانه اعمال میکردید؟
پسرم اول فروردین ۱۳۷۰ در شهر امیرکلا به دنیا آمد. من از کودکی روی تربیت بچهها حساس بودم. جایی خوانده بودم از مادر شهید مطهری پرسیده بودند فرزندت چگونه به این مقام رسید؟ گفتند: هرموقع فرزندم را شیر میدادم با وضو بودم. این مطلب در ذهنم مانده بود. وقتی محمدرضا به دنیا آمد، سعی میکردم وضو بگیرم و به او شیر بدهم. محمدرضا از همان نوجوانی اهل نماز شب بود. نصف شب که از خواب بیدار میشدم، میدیدم پسرم درحال نماز شب است. به من سفارش میکرد هر چیزی که باعث سختیات میشود، تحمل کن. میگفت راستگویی بهتر از دروغگویی است. روی غذا خوردن و خوابیدنش دقت داشت.
وقتی دانشآموز دبیرستان بود خانمی به منزل ما آمد حجابش کامل نبود، پسرم داخل اتاق نیامد. در احوالپرسی با نامحرم سرش پایین بود.
گویا شهید از دوران تحصیل در مدارس ابتدایی از دانشآموزان تیزهوش بود که مدارج عالی علمی را طی کردند؟
بله، از همان مقطع ابتدایی دانشآموز زرنگ و درس خوانی بود. مثلاً اگر نمرهاش ۱۹ونیم میشد ناراحت میشد. من فرهنگی هستم و در بابلسر مشغول به کار بودم. از کودکی به پسرم در درسهایش کمک میکردم. محمدرضا مقطع راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه تیزهوشان گذراند. مدیران مدرسهاش به او افتخار میکردند. در تعیین رشته کنکور خیلی حساس بود. یکی از برادرانم که دکترای ریاضی دارد، در دانشگاه صنعتی اصفهان تحصیل کرده بود. ایشان کمک کرد محمدرضا رشته خوبی را برای دانشگاه انتخاب کند و از قضا در دانشگاه صنعتی اصفهان رشته مهندسی مکانیک قبول شد. بعد از اینکه دوره کارشناسی را تمام کرد، کارشناسی ارشد دانشگاه مالک اشتر تهران امتحان داد و قبول شد. به او گفتند هر کسی که جزو سه نفر اول دانشگاه مالک اشتر شود برای وزارت دفاع استخدام میشود. پسرم خیلی تلاش کرد، یعنی دوست داشت صنایع دفاع برود و به کشورش کمک کند. رتبه اول را کسب کرد و استخدام صنایع دفاع شد.
خیلی در کارش حساسیت داشت تا به درستی انجام شود. گاهی دیر به منزل میآمد، میگفتم پسرم! چرا آخر هر هفته به منزل میآیی؟ میگفت: کارم حساس است باید تا پایان کارم صبر کنم خیالم جمع شود و بعد به خانه بیایم.
برای ازدواجشان شما پیش قدم شدید؟
برای ازدواجش خودش دختری را پیشنهاد داد. خیلی تحقیق کردیم، خانواده دختر خانم خیلی مذهبی بودند و از نظر دینداری و مذهبی بودن، بالاتر از ما بودند. مادر عروسم تماس گرفت از من سؤالاتی پرسید. مثلاً پرسید: خمس میدهید؟ مراسم عروسیتان چگونه برگزار میشود؟ آیا عروسیهای شما مختلط است؟ پسرت در چه مراسم مذهبی شرکت میکند؟ من جواب سؤالاتشان را دادم. گفتم: حاج خانم! از کجا میدانید حرفهایم راست است. گفت: صحبتهای شما مورد اطمینان من است.
وقتی خبر شهادت فرزندتان را شنیدید، چه احساسی داشتید؟
با توجه به اینکه من سیده هستم قرار بود روز عید غیر به تهران منزل پسرم برویم، ولی مقدر شد به مشهد رفتیم و قرار بود بعد از سفر مشهد به تهران برویم. وقتی خبرشهادت پسرم، همسر و فرزندانش را شنیدیم، گفتیم کاش ما هم میرفتیم و همه به شهادت میرسیدیم. ولی این سعادت نصیب ما نشد. از خدا میخواهیم این شهیدان شفیع ما باشند. نوه عزیزم فاطمه پنج ساله بود و زهرا شیرخواره هفتماهه بود و همانطور که علیاصغر امام حسین (ع) شش ماهه بود و روی دست پدرش به شهادت رسید، زهرای من هم مانند حضرت علیاصغر (ع) و فاطمه مانند حضرترقیه (س) با لب تشنه در دل سیاه شب به شهادت رسیدند. افتخار میکنم فرزندم و نوههایم در راه اسلام شهید شدند. به پسرم افتخار میکنم.
پیش آمده بود که پسرتان از شهادت حرفی بزند؟
محمدرضا خیلی تودار بود. حتی درجه علمیاش را به ما نمیگفت. ما همینقدر میدانستیم که صنایع دفاع کار میکند. اما چند ماه اخیر پسرم به من میگفت: مامان! دوست نداری مادر شهید شوی؟ ناراحت میشدم و میگفتم چرا این حرفها را میزنی؟! چند ماه این حرفها را میگفت. آخر به عروسم گفتم زینب جان! چرا محمدرضا میگوید تو دوست نداری مادر شهید شوی؟ محمدرضا به پسر دیگرم میگفت: دوست نداری برادر شهید شوی؟ پسرم سرش را پایین میانداخت و ناراحت میشد. عروس شهیدهام میگفت: مادرجان! شهادت لیاقت میخواهد. کسی شهید میشود که درهای بهشت را ببیند. امیدوارم راه شهدا را ادامه بدهیم.
واکنش مردم به شهادت پسرتان و خانوادهاش چه بود؟
در مراسم تشییع شهدا، مردم وداع باشکوهی با پیکر شهدا داشتند بعد از ۴۶ سال از پیروزی انقلاب من چنین وداعی با پیکر شهدا ندیده بودم. مردم از جای دور و نزدیک آمده بودند. جامعه با شهادت عزیزان ما روشن شدند، حتی خانمهای بدحجاب در مراسم شهدا حضور داشتند و برای مظلومیت شهدا میگریستند. به کوردلان تاریخ امریکا و اسرائیل میگویم، کور خواندند با به شهادت رساندن چهار شهید از خانوادهام ما دست از نظام و انقلاب اسلامی نمیکشیم و تا پای جان از وطنمان دفاع میکنیم.
محمدحسین ذاکریان (پدرشهید)
محمدرضا از کودکی چطور بچهای بود؟
محمدرضا از کودکی نبوغی در وجودش داشت که سه مقطع تحصیلی را در مدرسه تیزهوشان گذراند. وقتی به انتخاب رشته دانشگاه رسید، چون من در دانشگاه مهندسی عمران خوانده بودم، دوست داشتم پسرم در رشته دیگری تحصیل کند. او هم قبول کرد و در رشته مهندسی مکانیک تحصیل کرد.
پسرم تابع ولایتفقیه بود. میگفت حضرت آقا هر دستوری بدهند ما آماده جانفشانی هستیم. آنطور که ایشان به ولایت فقیه اعتقاد داشت، شاید کمتر افرادی چنین باشند. اعتقاداتش در دیدگاهش اثر داشت، میگفت کارمان باید قرببه الیالله و در مسیر تعالی کشور باشد.
خبر شهادت پسرتان را چطور شنیدید؟
این اواخر محمدرضا به ما میگفت، خیلی وقت است به خانهام در تهران نیامدید و از ما خواسته بود روز عید غدیر به منزلش برویم. روز شهادتش خانوادگی به زیارت امام رضا (ع) رفته بودیم. قطعاً اگر مشهد نبودیم به تهران منزل پسرم میرفتیم. خداوند این افتخار را از ما گرفت و شهادت نصیبمان نشد. مشهد بودیم و وقتی نماز صبح را خواندم، پدرخانم پسرم تماس گرفت و گفت: ظاهراً منزل محمدرضا را اسرائیل زده است. با پسرم تماس گرفتیم جواب نداد. به ذهنمان آمد شاید دچار موج انفجار شدند. به تهران رفتیم و آنجا پیکر دو شهید را به ما نشان دادند. پیکرها سوخته بود. شهید دیگر که پیکرش له شده بود، فقط سرش پیدا بود. نگاه کردم دیدم قد و قامت پسرم را دارد. اما خال گوشتی روی صورت آن شهید بود. گفتم پسرم صورتش خال نداشت.
به سردخانه کهریزک رفتیم و بقیه عکسهای پیکر شهدا را دیدم. یکی از عکسها تا حدی مشخص بود. گفتم احتمال زیاد این عکس پسرم است. سرش سالم بود که توانستیم شناسایی کنیم. عروس و نوههایم را از روی لباسهایشان تشخیص دادیم. نوههایم زیر آوار له شده بودند.
به نظر شما صهیونیستها و امریکاییها در تجاوز به ایران به اهدافشان رسیدند؟
به هیچ وجه. دنیای استکبار بداند ما پیروزیم. امریکا اگر همه قدرت و تبلیغاتش را بگذارد در نهایت شکست میخورد. وقتی ملت ما حسینی هستند و فرهنگ عاشورایی دارند، قطعاً شکستناپذیرهستند. خدا کمک کند در مسیر شهدا گام برداریم و راهشان را ادامه بدهیم.