روایت محسن رضایی درباره راز شهادت غریبانه علی هاشمی

راستش خجالت می‌کشم. همرزمان من یکی یکی شهید شدند، ولی من هنوز زنده ام، اما ته دل از خدا خواستم که اگر قرار است بروم، مثل حضرت زهرا(س) گمنام باشم».
 
روایت محسن رضایی درباره راز شهادت غریبانه علی هاشمی
به گزارش شهدای ایران : پس از پایان عملیات در فاو، هدایت همه یگانها را در منطقه فاو بر عهده على گذاشتم. این کار تا انجام عملیات کربلای پنج ادامه داشت. علی با همه توان پدافند منطقه را بر عهده گرفت و خوب کار می کرد.

علی کمتر در قرارگاه فرماندهی دیده می‌شد. شد. وقتی فرزند دومش هم می خواست به دنیا بیاید، در جلسه بود که به او خبر دادند. علی هم به همراه غلام پور و سوداگر و چند نفر از بچه های دیگه رفتند و روی چمن های بیمارستان، تا به دنیا آمدن پسرش جلسه را ادامه دادند!


اسم پسرش را محمدحسین گذاشت.

وقی قرار شد عملیات کربلای ۴ انجام شود، به علی گفتم: که نیروهایش را برای شناسایی آماده کند و وارد منطقه شود. اما على سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. حس کردم می خواهد حرفی بزند ولی خجالت می کشد.

آهسته گفتم: آقای هاشمی مدتیه وقتی با شما صحبت می کنم، سرت را بالا نمی گیری؟!

در حالی که با یقه پیراهنی خاکی‌اش ور می‌رفت گفت: «خجالت می‌کشم به روی شما نگاه کنم».

با تعجب پرسیدم چرا؟ شما که هر بار ماموریت داشتی به خوبی انجام دادی و کوتاهی نکردی! همه نیروهایت هم که از تو راضی‌اند.

علی گفت: «راستش خجالت می‌کشم. همرزمان من یکی یکی شهید شدند، ولی من هنوز زنده ام، اما ته دل از خدا خواستم که اگر قرار است بروم، مثل حضرت زهرا(س) گمنام باشم».


مانده بودم چه بگویم. اما این را بارها حس کردم که بعضی وقت‌ها، پس از عملیات می‌اندیشید که عیب کار کجا بود که تا به حال به شهادت نرسیده؟ علی بارها ثابت کرد که از راز شهادت غریبانه خودش خبر دارد!

من این را شهادت می‌دهم و پای آن ایستاده ام. آن روز علی حرف‌های تازه ای می‌زد، شیرینی حرف هایش هنوز در جانم مانده است.

برگرفته از کتاب هوری زندگی نامه و خاطرات شهید علی هاشمی
راوی: محسن رضایی

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار