شهیدی که دیدن امام زمان(عج) را کار مشکلی نمیدانست
یک شب کاظم رو کرد به ما و حرف عجیبی زد؛ بهمان گفت: «امشب دعای توسل داریم؛ اگه خدا بخواد، همه ائمه(ع) میان به اتاق ما.
به گزارش شهدای ایران به نقل ازجهان ، به ما گفت: «اگر خوب باشید، دیدن امام عصر(عج) کار مشکلی نیست.» گفت: «اگه کارهایی که می گم انجام بدید، حتما به آرزوتون می رسید؛ پاک باشید. با وضو باشید. نماز اول وقت بخونید و ... .»
شوق زیارت حضرت(عج) در دل مان پر می کشید. کارهایی را که گفته بود انجام دادیم. خیلی مراعات می کردیم. حتی گاهی که کوتاهی می کردیم خود کاظم در تنهایی به ما تذکر می داد.
مثلا گاهی می گفت چرا وضو نداری؟ یا چرا امروز اون اشتباه رو کرد؟
ما هم به حساب اعتماد قلبی که به او داشتیم، می پذیرفتیم و دنبال اصلاح خودمان بر می آمدیم. رابطه شاگرد و استادی بود.
یک شب کاظم رو کرد به ما و حرف عجیبی زد؛ بهمان گفت: «امشب دعای توسل داریم؛ اگه خدا بخواد، همه ائمه(ع) میان به اتاق ما.
شب فرا رسید. جلسه برقرار شد و شروع کردیم به خواندن دعای توسل دل توی دل مان نبود.
البته سابق بر این قراری با ما گذاشته بود. بنا بود حضرت حجت(عج) را زیارت کنیم. اما اتفاق نیفتاد؛ کاظم می گفت به دلیل گناهی بوده که برخی بچه ها مرتکب شدند.
بالاخره موعد دیدار رسید و دعای توسل با سوز و گداز خاصی شروع شد. کاظم می گفت به دلیل گناهی بوده که برخی بجه ها مرتکب شدند.
بالاخره موعد دیدار رسید و دعای توسل با سورز و گداز خاصی شروع شد. کاظم رو کرد به بچه ها و گفت: «هر کی لایق باشه، امشب آقا رو زیارت می کنه.»
من دعا را شروع کردم. گریه های کاظم هم شروع شد؛ حالش خیلی منقلب بود.
من هم طاقت نیاوردم؛ بغضم ترکید و با صدای بلند زدم زیر گریه. وسط دعا، کاظم رو کرد به من و گفت: « می فرمایند گریه نکن».
حرفش را واقعا از اعماق وجود حس می کردم. حس می کردم حضور دارند.
آن شب گذشت ولی همه صحنه ها هنوز جلوی چشمانم است. خیلی چیزها را نمی توانم به زبان بیاورم.
آخر دعا کاظم بلند شد و تک تک امامان(ع) را سلام داد و بدرقه کرد... این را برای چه کسی می شود گفت؟ با چه زبانی می شود بیان کرد.
برگرفته از کتاب «سه ماه رویایی» زندگینامه شهید کاظم عاملو
راوی: محمد حسن حمزه
شوق زیارت حضرت(عج) در دل مان پر می کشید. کارهایی را که گفته بود انجام دادیم. خیلی مراعات می کردیم. حتی گاهی که کوتاهی می کردیم خود کاظم در تنهایی به ما تذکر می داد.
مثلا گاهی می گفت چرا وضو نداری؟ یا چرا امروز اون اشتباه رو کرد؟
ما هم به حساب اعتماد قلبی که به او داشتیم، می پذیرفتیم و دنبال اصلاح خودمان بر می آمدیم. رابطه شاگرد و استادی بود.
یک شب کاظم رو کرد به ما و حرف عجیبی زد؛ بهمان گفت: «امشب دعای توسل داریم؛ اگه خدا بخواد، همه ائمه(ع) میان به اتاق ما.
شب فرا رسید. جلسه برقرار شد و شروع کردیم به خواندن دعای توسل دل توی دل مان نبود.
البته سابق بر این قراری با ما گذاشته بود. بنا بود حضرت حجت(عج) را زیارت کنیم. اما اتفاق نیفتاد؛ کاظم می گفت به دلیل گناهی بوده که برخی بچه ها مرتکب شدند.
بالاخره موعد دیدار رسید و دعای توسل با سوز و گداز خاصی شروع شد. کاظم می گفت به دلیل گناهی بوده که برخی بجه ها مرتکب شدند.
بالاخره موعد دیدار رسید و دعای توسل با سورز و گداز خاصی شروع شد. کاظم رو کرد به بچه ها و گفت: «هر کی لایق باشه، امشب آقا رو زیارت می کنه.»
من دعا را شروع کردم. گریه های کاظم هم شروع شد؛ حالش خیلی منقلب بود.
من هم طاقت نیاوردم؛ بغضم ترکید و با صدای بلند زدم زیر گریه. وسط دعا، کاظم رو کرد به من و گفت: « می فرمایند گریه نکن».
حرفش را واقعا از اعماق وجود حس می کردم. حس می کردم حضور دارند.
آن شب گذشت ولی همه صحنه ها هنوز جلوی چشمانم است. خیلی چیزها را نمی توانم به زبان بیاورم.
آخر دعا کاظم بلند شد و تک تک امامان(ع) را سلام داد و بدرقه کرد... این را برای چه کسی می شود گفت؟ با چه زبانی می شود بیان کرد.
برگرفته از کتاب «سه ماه رویایی» زندگینامه شهید کاظم عاملو
راوی: محمد حسن حمزه