سه روایت از شهید لاجوردی
به گزارش ایسنا، سید اسدالله لاجوردی، مبارز انقلابی و دادستان پیشین انقلاب و رئیس سازمان زندانها بود. او در سال ۱۳۷۶، از ریاست سازمان زندانها استعفا کرد و بار دیگر به حجره کوچکش در بازار تهران بازگشت. لاجوردی در اول شهریور ۱۳۷۶، هدف سوءقصد علیاصغر غضنفر نژاد و علیاکبر اکبری ده بالایی، از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، قرار گرفت و به شهادت رسید.
به همین مناسبت سه روایت از این شهید را مرور میکنیم:
یک درس مهم شهید لاجوردی برای مدیران
شهید لاجوردی به فعالیت و کار اعتقاد عمیقی داشت، به همین دلیل تا جایی که نظام، او را مسئول انجام کاری میکرد، وظایفش را به نحو احسن انجام میداد کار را مقدس می دانست و یک لحظه بیکار نمینشست و ابداً ابایی نداشت که چون روزگاری دادستان یا رئیس زندانها بوده، حالا که مسئولیتی ندارد، مثلاً فروشندگی یا خیاطی کند. یادم هست. یک بار به ایشان گفتم آقا ! شأن شما نیست که بروید بازار و حجره را باز کنید و مشتری راه بیندازید. بسیار عصبانی شد و گفت، یعنی اینهایی که در بازار کار میکنند، شأن ندارند؟ این چه حرفی است که میزنید؟ مگر من چه چیزی بیشتر از اینها دارم نسبت به این گونه مسائل بسیار حساس بود. به اعتقاد من این رفتار شهید لاجوردی برای آیندگان هم درس بزرگی بود که رفتار یک مسلمان متعهد در دورهای که به او مسئولیت و مقامی میدهند نباید با دورهای که پستی ندارد، فرق کند و در هر دو موقعیت، باید وظایفش را به نحو احسن انجام بدهد. (راوی: محمد علی امانی)
هرگز گرد املاک دولتی، اوقاف و مصادره ای باشد، نگردید
پدر همیشه سفارش میکردند که هرگز گرد املاکی که سند آنها متعلق به دولت یا اوقاف و مصادره باشد، نگردیم. یکی دیگر از سفارشهای ایشان این بود که حدالامکان از استخدام در دستگاههای دولتی فاصله بگیریم و خودمان مستقل کار کنیم. حداکثر فعالیت را بکنیم و منتظر نمانیم که دیگران کاری برای ما بکنند. میگفتند خودتان جلودار باشید و دیگران را راه بیندازید. از مواجهه با مشکلات نهراسید و در دل مشکل بروید و شما باشید که مشکلات را خرد میکنید. اگر مشکل مالی پیدا میکردیم وقتی به ایشان مراجعه میکردیم میگفتند، پدربزرگت میگفت دستت را بگیر به زانویت و بلند شو و بدو .من هم عیناً همین را میگویم.
ما خلاصه دستمان آمد که نباید به ایشان تکیه کنیم. یک بار هم تصادف کردم ومرا بردند کلانتری ابوسعید ایشان انجا حاضر شدند به رئیس کلانتری گفتند،هر کاری با همه میکنید با این هم بکنید. یک بار در بازار کسی به ایشان گفته بود که فلان جنس را از پشت سرت بیاور و حاج آقا اشتباهی از قفسه کناری جنس دیگری را آورده بود، مشتری به شدت به ایشان عتاب کرده بود که مگر نمیفهمی چه میگویم؟ چرا حواست را جمع نمیکنی. با چنین برخوردهای ظاهری،ایشان دردرون خود لذت می برد که دارد نفس خود را ادب می کند. (مهندس سیدمحمد لاجوردی فرزند شهید).
بین طبابت و تجارت، فاصله بینداز
در سال ۶۵ بعد از آنکه دیپلم گرفتم، رشته پزشکی قبول شدم.اسامی قبولیهای کنکور که اعلام شد، اولین جملهای که پدرم به من گفتند این بود که، از همین حالا که میخواهی درست را شروع کنی بین طبابت و تجارت، فاصله بینداز. تو باید درآمدت را از جای دیگری تامین کنی و پزشکی را فقط وسیله خدمت قرار بدهی واز طبابت به عنوان تجارت استفاده نکنی. به نظر من لذتی که در طبابت نفس هست، قابل قیاس با طبابت جسم نیست. یک پزشک میتواند ۱۰ نفر را ۱۰۰ نفر را معالجه کند، ولی آدم خوب میتواند جامعه را درمان کند. (راوی : دکتر حسین لاجوردی فرزند شهید).