روایتِ زخمی که هنوز میسوزد/دردها گفته نشود، تقدیسِ ایثار به نمایشی ریاکارانه میشود
شهدای ایران: ایثارگر، کسی است که ریهاش بوی گاز میدهد، اعصابش با انفجار کوک شده، و شبهایش هنوز خط مقدم است؛ اما روز میشود که باید برای بدیهیترین حقوقش التماسِ مهر و امضا کند.
ایثارگر، نامی است که در بنرها میدرخشد اما در راهروهای ادارات لنگ میزند. او را قهرمان میخوانند؛ اما وقتی نوبت درمان میرسد،
- »بودجه نیست«
- » کمیسیون تشکیل نشده«
- »بخشنامه عوض شده«
- » مسئولش رفته، ماه بعد بیا«
ایثارگر، در آمار عدد است، در سخنرانی ابزار، و در ادارات و سازمانها مزاحمِ نظم اداری.
درد ایثارگر فقط زخم جنگ نیست؛ درد او فرسایشِ روزمره است؛
دارویی که باید رایگان باشد اما «سهمیهاش تمام شده«
درمانی که باید فوری باشد اما «نوبت ندارد«
حقوقی که باید ترمیم شود اما «مشمول نمیشود«
وامی که باید جبران کند اما «ضامن رسمی میخواهد«
شغلی که حق اوست اما «اولویت با دیگری است«
درد او این است که برای اثباتِ رنجی که در بدنش فریاد میزند، باید پرونده بسازد، شاهد بیاورد، و دوباره… دوباره… دوباره آسیبش را بازگو کند.
فاجعه از جایی شروع میشود که نهتنها به دردش نمیرسند، بلکه مطالبهٔ غرامت از عاملان اصلی جنایت در پیچوخم ترس، مصلحت، و بیارادگی گم میشود.
ایثارگر ماند و مجموعهای از نمیشود، صلاح نیست، الان وقتش نیست......
این یعنی قربانیِ جنگ → قربانیِ بیعملی → قربانیِ فراموشی.
این متن نه ناله است، نه خواهش، نه درخواست لطف....
این یک اتهام است؛ اتهام بیتفاوتی، اتهام به ترک فعل، اتهام به مدیرانی که پشت میز، سالم نشستهاند و زخم را فقط در پرونده دیدند، نه در انسان.
ایثارگر صدقه نمیخواهد. او حقِ ادا نشده میخواهد؛ حقِ درمانِ بیمنت، حقِ کرامتِ بیچانه، حقِ جبرانِ بیبهانه....
اگر این درد گفته نشود، تقدیسِ ایثار به نمایش ریاکارانه تبدیل میشود.
و اگر گفته شود، اما پیگیری نشود، نامش خیانت آرام است.
ایثارگر هنوز ایستاده، نه چون درد ندارد، بلکه چون دردش را بلعیده....
* ولیالله دوستی



